چی می جوره تو هوا؟







انتر! 

 

 

 

 

و من به دیوار نگاه کردم٬ نگاه کردم٬ نگاه کردم٬ نگاه کردم٬ نگاه کردم٬ نگاه کردم٬ نگاه کردم... و خیالم راحت بود. خدا این لحظات را از سر ما کم نکند. 

 

 

 

بدنش پر از لکه های قرمز شده. صورتش درد می کند. مثل نقاشی های بیکن. 

 

 

 

خواب دیدم. خانه‌ای عجیب در جایی عجیب . زمینی بایر. پر از سیمان و شن شاید. خانه ای با پرده های توری قرمز و صندوقچه‌ها و آفتاب ملایمی که تو می زد و من (؟) بین این اتاق های تودرتو گم شده بودم. دنبال چیزی بودم شاید. خواستم یادم بماند در خواب و بیداری. نماند. یادم رفت.