گداهای محمودیه ....یادم باشه درموردشون بنویسم. 

 

 

باز هم عید می آد که دهن آدم رو پر کنه از هوای خالی یه جوری که آدم دیگه نفسش در نیاد. این ذهن پدرسگ من هم که یه جا آروم نمی گیره. پدرسگ. باید بنویسم. 

 

گاهی فکر می کنم "حق" چیز عجیبی است. کافی است یه ذره عضله های صورتت را تکان دهی  و لحنت را عوض کنی آن وقت حق با توست هر گهی که می خوای باشی. بچه گانه است ولی فکر می کنم مسخره است گاهی. همه چیز یه جور بازی زبانی یه و گاهی تنها چیزی که واقعیت داره تصویر این شهر مصیبت زده است از پشت پنجره ی یک ماشین نکبت زده.