خواب دیدم. خانه‌ای عجیب در جایی عجیب . زمینی بایر. پر از سیمان و شن شاید. خانه ای با پرده های توری قرمز و صندوقچه‌ها و آفتاب ملایمی که تو می زد و من (؟) بین این اتاق های تودرتو گم شده بودم. دنبال چیزی بودم شاید. خواستم یادم بماند در خواب و بیداری. نماند. یادم رفت.  

 

گمونم بی خوابی زده به سرم.