بیشتر وقت ها خلوت است. دود سیگار با بخار دهان و مه در هم می آمیزد. چشم نمی توانم بردارم از آن عمارت بی پنجره ی محصور در میان آن دیوارها که عجیب شبیه دیوار بزرگ چین اند. امروز ردیفی از آدمهای زردپوش را دیدم که لخ لخ کنان و بی رمق در گوشه ای از محوطه راه می رفتند.
چشم بردار. بعد به آسمون نگا کن. بُرد تو این کاره