تو آمده ای. کج و کوله تر از همیشه. سیه چرده. شیشه عینکت شکسته. تی شرت سورمه ای ات را پوشیده ای. راه می افتیم توی خیابان ها. نصف شب هم هست. سگ پر نمی زند. همینطور که کنار هم راه می رویم پشت دست هایمان می خورد به هم. بعد انگشت هایمان. ماشین ها تک و توک رد می شوند. می گویم امشب قرار است یکی از همین ماشین ها ما را زیر بگیرد. بلند می خندی. از همان خنده های خرکی. صدایت در پیاده رو می پیچد. هیچ کس در خیابان ها نیست. همه سربازها سر پست هایشان خواب رفته اند و ما حالا بعد از یک عشق بازی دیوانه در خیابان ها لخ لخ کنان راه می رویم.
ماشین به مثابهی پر زدن سگ نبود مگه؟
نه منظورم سگ های پرنده و آدم ها بود. شامل ماشین و کامیون نمی شه.
از لحاظِ فیزیکی تویِ ماشین و کامیون آدم و سگِ پرنده هست، ولی خُب چون مسئله قراردادیه قبول!
Love is an accidental death
در واقع شبیهشه. نه خودش.
من به بخار شدن سوژه هم راضیام به خدا... :-<