زمستان

دو روز است یک بند برف می آید. صبح است حالا که می نویسم. برف ریز می آید. سرما تو را به یادم می آورد و برف. من گم شده ام میان افعال بی قاعده٬ تو میان آواهای تک هجایی بی معنا.