سین٬ همدم چرندترین افکار من و مهجورترین خیالات من.

می دونم این خیلی سوبژکتیوه. محدودیت نداریم ولی.

کلمات از ذهنم می پرند. به کسی نگویید ولی امروز به پارکی رفتم که من را زیر و رو کرد٬ عین یک پر در هوا و به یادم آورد روزگار نه-چیزی را. پارک کوچک و دنج که سه طرفش رو دیوار گرفته بود. چیزهای سیالی را در من زنده کرد. از آن پارک هایی که فقط کسری می تواند سر از آن ها در آورد. خواهش می کنم به کسی نگویید.

مردوک را فراموش نخواهم کرد٬ او را بالاخره یک جایی جا خواهم داد. 

در ضمن سین به ویرگول حساس است٬ من به بختک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد