هی داد می زد و نمی فهمیدیم چه می گوید. آن یکی رفت و من ماندم. دراز به دراز افتاده بودم و گوش می دادم و مرد هی داد می زد که مگر چه کرده است؟ مگر او چه کرده است؟ خدایا، مگر او چه کرده است... آن یکی هم رفته بود و این اولین شب بود. چشم برهم نگذاشتم تا هوا روشن شد و فریاد خاموش. آن یکی هم که رفته بود.
می خواهم فرار کنم... می خواهم همه چیز و همه کس را له کنم زیر پاهای پت و پهنم (این کار را خواهم کرد)... گفتم؟ خواب دیدم کنار پنجره ایستادم... طرف هم بود... پشتم ایستاده بود... فضا می خواست جور دیگه ای بشه... که زد و باد اومد و من پرت شدم پایین و سقوط کردم... رفتم و رفتم... سرعتم انقدر زیاد که دستهام محکم می کوبید تو صورتم.... شق شق... معده ... روده... ریه همش داشت منفجر می شد.... که دیگه تاب نیوردم از خواب بیدار شدم... گوشم بدجوری گرفته بود.... نون گفت مال ارتفاع بوده... حالا هم که می خوام فرار کنم...
پ.ن: گه اضافی نخور کیدو