حالا تو هی قطعنامه صادر کن، کو گوش شنوا...






توفان. برگ های آشفته در تاریکی پشت پنجره......

....شلوغم این روزها. پر از صدا. خیابان. اتوبوس. آدم ها. شلوغم. شلوغ. پیدا اما نمی کنم خودم را در این آشوب....





صدایی به من می گوید بگذر، بگذر، بگذر

می خواهم وقتی مردم بر گورم بنویسند:


     اینجا

           م.ز.

     خفته است

     راوی ...

[هنوز نمی دانم]


من هنوز هم می خواهم دنیا را فتح کنم.

صدایی به من می گوید بگذر، بگذر، بگذر...




نه٬ من از عموهایت سخن نمی گویم... از خاله هایت می گویم... از ولگا.









به یاد یکی از حروف الفبا افتادم که می گفت هوس آزادی در سر دارد چنان که جرعه ای آب....

آزادی سرودهای دهه های خاک گرفته، آزادی یی که ایمان بخش جدایی ناپذیرش است... ایمانی که کاش می بود و نیست...  ایمان به تداوم، به زمان، به مرگ برای زیستن، به ادامه....